هر روز یک داستان کوتاه 12 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

سه شنبه 18 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 12 .....

 

                             ايمان

مرد جوانی که مربی شنا و دارندهء چندين مدال المپيک بود ٬

به خدا اعتقادی نداشت . او چيزهايی را که درباره خداوند

ميشنيد مسخره ميکرد . شبی مرد جوان به استخر سر پوشيدهء

آموزشگاهی رفت . چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همين

براي شنا کافی بود . مرد جوان به  بالاترين نقطه تخته شنا رفت و

دستانش را باز کرد تا درون استخر شيرجه برود . ناگهان ٬ سايهء

بدنش را همچون صليبی روی ديوار مشاهده کرد . احساس عجيبی

تمام وجودش را فراگرفت . از پله ها پائين آمد و به سمت کليد برق

رفت و چراغ ها را روشن کرد .

آب استخر برای تعمير خالی شده بود .....

 

یادمان باشد هیچگاه تنها نیستیم و

خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتر است .....

 

سلام .....

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، 

ترس از خدا نبود .....!!!!! 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.