شعری از سهراب سپهری .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

سه شنبه 18 خرداد 1390
ن :

شعری از سهراب سپهری .....

سلام .....

نقش 

در شبی تاريک

كه صدايی با صدايی در نمی آميخت

و كسی كس را نمی ديد از ره نزديک ،

يک نفر از صخره های كوه بالا رفت

و به ناخن های خون آلود

روی سنگی كند نقشی را

و از آن پس نديدش هيچكس ديگر ...!

شسته باران رنگ خونی را كه از زخم تنش جوشيد

و روی صخره ها خشكيد .

از ميان برده است طوفان نقش هايی را

كه بجا ماند از كف پايش .

گر نشان از هر كه پرسی باز

بر نخواهد آمد آوايش .

 

آن شب

هيچكس از ره نمی آمد .

تا خبر آرد از آن رنگی كه در كار شكفتن بود .

كوه : سنگين ، سرگران ، خونسرد .

باد می آمد ، ولی خاموش .

ابر پر می زد ، ولی آرام .

ليک آن لحظه كه ناخن های دست آشنای راز

رفت تا بر تخته سنگی كار كندن را كند آغاز ،

رعد غريد ،

كوه را لرزاند .

برق روشن كرد سنگی را كه حک شد

روی آن در لحظه ای كوتاه

پيكر نقشی كه بايد جاودان می ماند .

 

امشب

باد و باران هر دو می كوبند :

باد خواهد بر كند از جای سنگی را

و باران هم

خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شويد .

هر دو می كوشند .

می خروشند .

ليک سنگ بی محابا در ستيغ كوه

مانده بر جا استوار ، انگار با زنجير پولادين .

سال ها آن را نفرسوده است ...!

كوشش هر چيز بيهوده است ...!

كوه اگر بر خويشتن پيچد ،

سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند

و نمی فرسايد آن نقشی كه رويش كند

در يک فرصت باريک

يك نفر كز صخره های كوه بالا رفت

در شبی تاريک ...!

 

شعرش سوزنده و کوبنده ، ( برای من که هنوز زنده ست )

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.