هر روز یک داستان کوتاه 13 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

جمعه 20 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 13 .....

سلام .....

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 

در خلال يک نبرد بزرگ ، فرمانده قصد حمله به نيروی عظيمی

از دشمن را داشت . فرمانده به پيروزی نيروهايش اطمينان

داشت ولی سربازان دو دل بودند . فرمانده سربازان را جمع کرد ،

سکه ای از جيب خود بيرون آورد ، رو به آنها کرد و گفت: سکه را

بالا می‏اندازم ، اگر رو بيايد پيروز می‏شويم و اگر پشت بيايد

شکست می‏خوريم . بعد سکه را به بالا پرتاب کرد . سربازان

همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمين رسيد . سکه به

سمت رو افتاده بود . سربازان نيروی فوق‏العاده‏ای گرفتند و

با قدرت به دشمن حمله کردند و پيروز شدند . پس از پايان نبرد ،

معاون فرمانده نزد او آمد و گفت : قربان ، شما واقعاً می‏خواستيد 

سرنوشت جنگ را به يک سکه واگذار کنيد ؟

فرمانده با خونسردی گفت : بله و سکه را به او نشان داد .

هر دو طرف سکه رو بود .....!!!!!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.