هر روز یک داستان کوتاه 14 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

جمعه 21 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 14 .....

 

سلام .....

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 

مادر خسته از خريد برگشت ،

به زحمت زنبيل سنگين را داخل خونه آورد .

پسر بزرگه که منتظر بود ، جلو دويد و

گفت : مامان ، مامان !

وقتی من تو حياط بازی می‏کردم و

بابا داشت با تلفن صحبت می‏کرد ،

داداش کوچیکه با ماژيک روی ديوار اتاقی که

شما تازه رنگش کرديد ، نقاشی کرد ! 

مادر عصبانی به اتاق بچه ها رفت . 

داداش کوچیکه از ترس زير تخت قايم شده بود ، 

مادر فرياد زد : تو پسر خيلی بدی هستی !!!!!

و تمام ماژيک‏ هاشو تو سطل آشغال ريخت . 

بچه از غصه گريه کرد و گریه کرد !!! 

چند دقيقه بعد وقتی مادر رفت تو اتاق پذيرایی ،

دلش گرفت . بچه روی ديوار با ماژيک قرمز

يک قلب بزرگ کشيده بود و توش نوشته بود : 

    ....."مامانی خیلی دوست دارم" .....

مادر در حاليکه اشک می‏ريخت به آشپزخانه برگشت ،

يک قاب خالی آورد و اونو دور قلب آويزون کرد .

تابلوی قرمزی که هنوزم تو اتاق پذيرایی روی ديواره .....

 

یاد بگیریم زود قضاوت نکنیم ،

یاد بگیریم برای داداش کوچیکه نزنیم !!!!!

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.