هر روز یک داستان کوتاه 15 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

سه شنبه 24 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 15 .....

سلام ..... 

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 

يه نجار مسن به کارفرماش گفت : ميخواد بازنشسته بشه ، 

تا یه خونه برای خودش بسازه و کنار همسر و نوه‏هاش

دوران پيری رو به خوشی بگذرونه .

کارفرما از اينکه کارگر خوبش رو از دست ميداد ، ناراحت بود .

ولی نجار خسته بود و به استراحت نياز داشت .

کارفرما از نجار خواست : قبل از رفتن خونه‏ای براش بسازه و

بعد باز نشسته بشه .  نجار قبول کرد ولی ديگه دل به کار

نمی داد ، چون می دونست که کارش آينده‏ای نداره ،

از چوبهای نامرغوب برای ساخت خونه استفاده کرد و

کارش رو از سر‏سيری انجام داد .  وقتی کارفرما برای

ديدن خونه آمد ، کليد خونه رو به نجار داد و گفت: اين خونه

هديهء من به توست ، بابت زحماتی که در طول اين سالها

برام کشيدی . نجار وا رفت ؛ اون تو تموم اين مدت در حال

ساختن خونه‏ای برای خودش بوده و حالا مجبور بود 

تو خونه‏ای زندگی کنه که اصلاً خوب ساخته نشده بود !!!!!

 

بیاییم همیشه فکر کنیم : برای خودمون داریم خونه می سازیم .....

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.