هر روز یک داستان کوتاه 16 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

سه شنبه 25 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 16 .....

سلام .....

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 

 

روزی دو نفر نزد قاضی آمدند یکی از آنها گفت : جناب قاضی ، 

من از این مرد شکایت دارم . او داشت هیزم جمع میکرد و

من کمکش کردم . بعد از او پرسیدم که چه کمکی

به من میکنی ؟ گفت : هیچ .....

حال هر چه میگویم هیچی مرا بده ، نمیدهد !!!!! 

قاضی فکری کرد و گفت: برو آن تخته سنگ را بردار و

ببین زیر آن چیست ؟

مرد رفت و تخته سنگ را برداشت و گفت : هیچی .....

قاضی گفت : هر قدر میخواهی از هیچی بردار و

نگذار کسی هیچگاه حقت را پایمال کند .....

 

همیشه قبل از اینکه ادعای حق بکنیم ،

ببینیم ، اصلا حقی داریم یا نه !!!!!

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.