هر روز یک داستان کوتاه 2 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

جمعه 6 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 2 .....

سلام ..... 

 

 

پیرمردی روی نیمکت نشسته بود و کلاهش رو

روی سرش کشیده بود و  استراحت می کرد .

سواری نزدیک شد و ازش پرسید : هی پیری !

مردم این شهر چه جور آدمایی هستن ؟

پیرمرد هم پرسید : مردم شهر تو چه جوری هستن ؟

سوار گفت : مزخرف !!!

پیرمرد گفت : اینجا هم همینطوره !!!

بعد از چند ساعت یه نفر دیگه نزدیک پیرمرد شد و

همون سوال رو پرسید .

پیرمرد از اونم پرسید : مردم شهر تو چه جوری هستن ؟

غریبه جواب داد : خب ، خیلی مهربون هستن .

پیرمرد گفت : اینجا هم همینطوره !!!!!

 

بیاییم دنیا را با نگاه بهتری ببینیم .....

 

 

 

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.