هر روز یک داستان کوتاه 21 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

دو شنبه 30 خرداد 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 21 .....

سلام .....

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ،

از بخت بد تو این دیار ! 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 

مردی در چمزاری نشسته بود ، با خود 

نجوا كرد : " خدايا با من صحبت كن " 

يک چكاوک آواز خواند ، ولی مرد  : نشنيد !

پس مرد با صدای بلند گفت : " خدايا با من صحبت كن "

آذرخش در آسمان ، غريد ولی مرد متوجه نشد !

مرد فرياد زد : " خدايا يک معجزه به من نشان بده "

يک تولد و زندگی جدید آغاز شد ، ولی مرد نفهميد !

مرد نااميدانه گريه كرد و

گفت : " خدايا مرا لمس كن و بگذار تو را بشناسم "

پس خدا فرشته ای را به هیئت پروانه نزد مرد فرستاد و

او را لمس كرد .....

ولی مرد ، بالهای پروانه را شكست و در حالی كه

خدا را درک نکرده بود ، از آنجا دور شد ...!!!

 

بیاییم از نو ببینیم ، چمنزار زندگی ما نیست ؟! 

به خدا که همهء چیز ها خداییست ،

آنقدر نزدیک است که اگر قابل لمس بود ،

کافی بود فقط دستی دراز کنیم ...

بیاییم نفسی تازه کنیم ، عطر او همه جا پیچیده .....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.