هر روز یک داستان کوتاه 24 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

پنج شنبه 2 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 24 .....

سلام .....

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ،

از بخت بد تو این دیار ! 

ترس از خدا نبود .....!!!!!

 

زبانش بند آمده بود . دلش می خواست بگوید : چقدر بابت

فراموش کردن قرارشان متاسف است . دلش می خواست

بگوید : واقعا عمدی در کار نبوده است .

دلش می خواست از فراموشی و حواس پرتی خودش گله کند ، 

اما رویش را نداشت . 

آخر این اولین باری نبود که دیر سر قرار حاضر می شد .

قرار ساعت ۱۲ ظهر بود و حالا شش بعد از ظهر .

سرش را از شرم پایین اندخته بود .

با خودش می گفت : حق دارد اگر دیگر اسمم را هم نیاورد !

حق دارد اگر گله کند آدم عاشق قرارش را فراموش نمی کند !

همه اینها را می دانست ولی این بار هم

به امید بخشش عشقش آمده بود .

آمده بود در خانه اش تا از دلش دربیاورد . 

دستهایش را تا گوش بالا آورد و گفت : الله اکبر .....

 

بیاییم فراموش نکنیم که خود گفته : بخوانید مرا ،

تا اجابت کنم شما را .....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.