هر روز یک داستان کوتاه 30 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 30 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود 

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت 

ازبخت بد تو این دیار .....

ترس از خدا نبود .....!!! 

 

 

صدای داد و فریادش راهرو را پر کرده بود .

همسایه ها یکی یکی از واحدهایشان

بیرون می آمدند تا منبع صدا را پیدا کنند .

زن بین جیغ هایش نفس هم نمی کشید .

سرایدار انگار که به صورتش سیلی زده باشند

به دیوار چسبیده بود . کج دست بودن وصله ای نبود

که به او بچسبد . دهانش را باز کرد و با صدایی ضعیف

گفت : دست بگذار روی کتاب !!!!!

برای کمتر از لحظه ای رنگ از رخ زن پرید و لحظه ای بعد

پسرش را صدا زد تا قرآن بیاورد .این بار رنگ از رخ

همه پرید . زن بی پروا دست روی کتاب خدا گذاشت .....

***
سه روز بعد از اخراج سرایدار ، زن از نردبان فلزی خانه اش

بالا رفت تا شیشه شکسته پنجره را تمیز کند ، خودش هم

نفهمید چطور تعادلش به هم خورد و مچ دستی که روی

کتاب گذاشته بود در لبه شکسته پنجره فرو رفت و

عصبش قطع شد .....

 

بیاییم قبل از هر شک و تهمتی خودمون رو جای طرف بذاریم ،

و بدونیم که هر کسی خدایی داره .....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.