هر روز یک داستان کوتاه 37 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

چهار شنبه 15 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 37 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

از بخت بد تو این دیار ،

عاشقی هم مرده بود ...

 

هوا گرم بود و درخت با خود می گفت : " كاش كسی

از اين حوالی بگذرد تا من خنكای سايه ام را نثارش كنم و

خستگی را از تنش بيرون كنم . كاش پرنده ای ،

چهارپايی ، انسانی ..… " ناگهان در دوردست چشمش

به موجودي افتاد كه آرام آرام به او نزديک می شد .

باورش نمی شد . خيلی وقت بود كسی از آن حوالی

عبور نكرده بود . از خوشحالی نزديك بود بال دربياورد .

با هيجان فرياد زد : " يک انسان ! " و آهسته

ادامه داد : " حتماً در اين آفتاب خيلی خسته شده است .

بايد با سايه ای خنک از او پذيرايی كنم "..…

مرد به درخت رسيد .

با خود گفت : " چه درخت تنومندی ، اين هم از هيزم زمستان ...!!! 

 

بیاییم محبت عزیزانمان را مثله نکنیم .....

 



نظرات شما عزیزان:

چنگ
ساعت3:29---17 تير 1390
خدا گاهی یه وسیله میفرسته که توخودتو از چاه بکشی بیرون..اما فکر میکنی با این طناب پوسیده که نمیشه بیرون رفت..امکان نداره..ولی یکبارم امتحانش نمیکنی..توکه ته چاه هستی..خب امتحان کن..چ میشه؟؟

.چنگ.
پاسخ:سلام ..... وقتی دلت رو بهش سپردی از هیچ چیز ، هیچ چیز خوف نمی کنی ه.م غروب


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.