هر روز یک داستان کوتاه 38 .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

شنبه 18 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 38 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

از بخت بد تو این دیار ،

عاشقی هم مرده بود ...

 

آن روز پيرمرد نيامد . اما گنجشكها و ياكريمها دوباره ،

پای همان ديوار كه پيرمرد برايشان خرده نان و برنج می ريخت ، 

جمع شده بودند . فردايش دوباره پيرمرد را ديدم .

اين بار بدون عصاو كلاه ...!

تكيه داده بود به همان ديوار ...

بالای سرش نوشته بود : بازگشت همه به سوی اوست .....

 

بیاییم زمان و فرصت ها را دریابیم .....

شاید هرگز فرصت دیگری پیش نیاید .....

یا ، ما نباشیم .....



نظرات شما عزیزان:

غریب
ساعت1:50---18 تير 1390
سلام

شب بخیر

خدا قوت

داشتم میخوندم دیدم چقد حقیقت داره این داستان



بیاد پدرم افتادم

و دلم براش تنگ شد

خدا همه ی بزرگان رو نگه داره

. . .
پاسخ:سلام ..... خدا پدر شما رو بیامرزه ، منم همینطور ..... یا علی ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.