شعری از هوشنگ ابتهاج .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

دو شنبه 20 تير 1390
ن :

شعری از هوشنگ ابتهاج .....

سلام .....

 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت . . .

 

پردهء خلوت این غمکده بالا زد و رفت

 

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد . . .

 

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

 

خرمن سوختهء ما به چه کارش می خورد . . .

 

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

 

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد . . .

 

آتش شوق در این جان شکیبا زد و رفت

 

بود آیا که ز دیوانهء خود یاد کند . . .

 

آنکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

 

رفت و از گریهء طوفانی ام اندیشه نکرد . . .

 

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

 

سایه آن چشم سیه با تو چه میگفت که دوش . . .

 

عقل فریاد بر آورد و به صحرا زد و رفت

 

" ه.الف سایه "

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: شعری نو , هوشنگ ابتهاج , غمکده , پردهء خلوت , خورشید , شب یلدا , خرمن سوخته , جانِ شکیبا , آتش شوق , زنجیر , دلِ شیدا , گریهء طوفانی , اندیشه , دریا , سایه , چشمِ سیه , فریاد , صحرا , ه, الف سایه , ,



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.